َ

َ

یه قول واقعی


آه از نهاد ما بلند شد بعد از زیارت نامه خوندن پای اون حصارا به خود آقا قول دادم که آدم بشم و سعی کنم بچه ی خوبی باشم در عوضش اون منو پیش خودش ببره…اولین روزی که چادر سر کردم وقتی بود که رفتم اول دبیرستان (البته بچگی هامم چادر داشتم ولی اونا فقط از روی بچگی بود و من خیلی بشون اهمیت نمیدم)مامانم یه چادر خوشگل خریده بود و بهم داد گفت دخترم بزرگ شدی باید از نامحرم خودتو بپوشونی اینم هدیه ی تو برا بزرگ شدنت.منم چادرو سر کردم انصافا هم تا پیش دانشگاهی خوب سرم کردم ولی چون خودم هنوز نفهمیده بودم این چادر چه نعمت بزرگیه، پیش دانشگاهی به بهانه ی اینکه جلوی دستو پامو میگیره از سرم برداشتم؛ اون موقع هیچ حس خاصی نداشتم حتی نمی فهمیدم بدون اون چقدر راه رفتن تو خیابون سخته ،حتی نمی فهمیدم که تحمل نگاه هوس آلود چقدر سخته.تا اینکه به لطف خدا دانشگاه شاهد قبول شدم؛ اون موقع هم چادر رو فقط تو دانشگاه سر میکردم چون دانشگاهمون چادر اجبار بود، سر کلاسم به هوای اینکه می خوره زمین کثیف میشه درش می اوردم بعد از یه مدت با یه سری از بچه ها آشنا شدم که خیلی خفن بودن(تو انجمن اسلامی مستقل دانشگاهمون) ؛دلیل آشناییمم حرم امام رضا (ع) بود 

اولین روزی که چادر سر کردم وقتی بود که رفتم اول دبیرستان (البته بچگی هامم چادر داشتم ولی اونا فقط از روی بچگی بود و من خیلی بشون اهمیت نمیدم)مامانم یه چادر خوشگل خریده بود و بهم داد گفت دخترم بزرگ شدی باید از نامحرم خودتو بپوشونی اینم هدیه ی تو برا بزرگ شدنت.

منم چادرو سر کردم انصافا هم تا پیش دانشگاهی خوب سرم کردم ولی چون خودم هنوز نفهمیده بودم این چادر چه نعمت بزرگیه، پیش دانشگاهی به بهانه ی اینکه جلوی دستو پامو میگیره از سرم برداشتم؛ اون موقع هیچ حس خاصی نداشتم حتی نمی فهمیدم بدون اون چقدر راه رفتن تو خیابون سخته ،حتی نمی فهمیدم که تحمل نگاه هوس آلود چقدر سخته.

تا اینکه به لطف خدا دانشگاه شاهد قبول شدم؛ اون موقع هم چادر رو فقط تو دانشگاه سر میکردم چون دانشگاهمون چادر اجبار بود، سر کلاسم به هوای اینکه می خوره زمین کثیف میشه درش می اوردم بعد از یه مدت با یه سری از بچه ها آشنا شدم که خیلی خفن بودن(تو انجمن اسلامی مستقل دانشگاهمون) ؛دلیل آشناییمم حرم امام رضا (ع) بود یعنی به عشق زیارت آقا علی بن موسی الرضا(ع) با اونا همراه شدم اومدم چادرمو دربیارم که دیدم همه ی آقایون با نگاه معذب سریع سرشونو مینداختن پایین و رد میشدن، گفتم تو که تو دانشگاه سرت میکنی بذار این بندگان خدا اذیت نشن بهشون احترام بذار و سرت کن، خلاصه اون موقع حس میکردم دارم چادرمو تحمل میکنم تازه از اون چادر ملیا (چادر مدرن)سرم میکردم.

اون موقع چادر رو فقط تو دانشگاه سر میکردم چون دانشگاهمون چادر اجبار بود، سر کلاسم ها هم درش می آوردم

روزای آخر این سفر، ازمون یه امتحانی گرفتن گفتن هرکی قبول بشه میبریمش مناطق جنگی. منم گفتم چه خوب یه امتحانه دیگه کار سختی نیست. ازقضا منم جزو ۱۷-۱۸ نفر اول شدم و عازم کربلای ایرانبعد از ورودم به شلمچه انگار رنگ دنیا برام عوض شد؛ تازه فهمیدم من چقدر بدم( نمی دونم رفتید اونجا یا می تونید این حسو درک کنید؟) پشت شبکه های حصار که اونورش تقریبا خاک عراق بود.یه آقایی اومد گفت اینجا نزدیک ترین نقطه ی ایران به کربلاست.

اه از نهاد ما بلند شد بعد از زیارت نامه خوندن پای اون حصارا به خود آقا قول دادم که آدم بشم و سعی کنم بچه ی خوبی باشم در عوضش اون منو پیش خودش ببره .از اونجا که برگشتم دیگه چادرمو زمین نذاشتم ، سعی کردم برای رضای خدا خیلی از کارا رو انجام بدم ابی عبدالله (ع) هم که همیشه لطفشون شامل حال ماست تابستون همون سال منو طلبیدن کربلا.

وقتی برگشتم یه آدم دیگه شده بودم دیگه از نگاه های بد ناراحت که چه عرض کنم زجر میکشیدم تازه چادر معمولی سرم میکردم و سعی میکردم روی صورتمو تا حدی بپوشونم تا باحیاتر بشم دیگه حس نمی کردم دارم تحملش میکنم، از وجودش لذت میبردم.

الان هرجا برم از سرم برش نمیدارم حتی توی کوه ، من و چادر الان با هم دوستیم اون منو اذیت نمیکنه منم سعی میکنم حرمتشو نگه دارم

الان تو هرجایی که برم از سرم برش نمیدارم حتی توی کوه و اصلا هم احساس سختی نمیکنم من و چادر الان با هم دوستیم اون منو اذیت نمیکنه منم سعی میکنم حرمتشو نگه دارم بواقعا چادر به خانوم که زیباترین مخلوق خداست ؛که دیگران از دیدن زیباییش انگشت حیرت به دهان فرو میکنن ، اجازه میده که راحت بدون هیچ دغدغه ای از نامردا وارد اجتماع بشه و بتونه استعدادهاشو که خدا بش داده بدون نگاه به جنسیتش شکوفا کنه.

و هر لحظه بگه

تبارک الله احسن الخالقین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد