َ

َ

حضرت زینب کبری علیها السلام الگوی عفّت و حجاب

در جلالت شأن بانوی بزرگ اسلام حضرت زینب کبری (علیها السلام) همین بس که امام معصوم حضرت امام سیّدالسّاجدین (علیه السلام ) درباره‌ی عمّه‌اش فرمود:اَنْتِ بِحَمْدِاللهِ عالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ وَ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ تو به حمد خدا عالمی ‌هستی که نیاز به معلّم و مفهّم نداشته‌ای.این گفتار یک فرد عادی نیست؛ گفتار حجّت خداست. یعنی آن بزرگوار، مُلْهَم به الهامات الهی بوده و همچون جدّ و پدر و مادر و برادرانش دارای علم لدنّی بوده و هیچگاه اکتساب از بشر ننموده است. البتّه اکتساب علوم و معارف از جدّ و والدین و برادرانش داشته است؛ امّا نه آن ‌گونه که ما افراد بشر عادی از یکدیگر داریم بلکه نوع دیگری از تعلّم و اکتساب معنوی است که عقل ما قاصر از درک آن است. از همان نوع است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در لحظات آخر عمرش که در بستر افتاده بود، مرا در آغوش خود کشید و هزار باب علم به من آموخت و از هر باب آن هزار باب دیگر به روی من گشوده شد.(بصائر الدرجات ، صفحه 302 ).بدیهی است که در آن چند لحظه نمی ‌شود این طور که ما درس می ‌خوانیم درس خوانده باشد. پس معلوم می ‌شود  

 

در جلالت شأن بانوی بزرگ اسلام حضرت زینب کبری (علیها السلام) همین بس که امام معصوم حضرت امام سیّدالسّاجدین (علیه السلام ) درباره‌ی عمّه‌اش فرمود:
اَنْتِ بِحَمْدِاللهِ عالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ وَ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ
تو به حمد خدا عالمی ‌هستی که نیاز به معلّم و مفهّم نداشته‌ای.


این گفتار یک فرد عادی نیست؛ گفتار حجّت خداست. یعنی آن بزرگوار، مُلْهَم به الهامات الهی بوده و همچون جدّ و پدر و مادر و برادرانش دارای علم لدنّی بوده و هیچگاه اکتساب از بشر ننموده است. البتّه اکتساب علوم و معارف از جدّ و والدین و برادرانش داشته است؛ امّا نه آن ‌گونه که ما افراد بشر عادی از یکدیگر داریم بلکه نوع دیگری از تعلّم و اکتساب معنوی است که عقل ما قاصر از درک آن است. از همان نوع است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در لحظات آخر عمرش که در بستر افتاده بود، مرا در آغوش خود کشید و هزار باب علم به من آموخت و از هر باب آن هزار باب دیگر به روی من گشوده شد.(بصائر الدرجات ، صفحه 302 ).

 
بدیهی است که در آن چند لحظه نمی ‌شود این طور که ما درس می ‌خوانیم درس خوانده باشد. پس معلوم می ‌شود تعلیم و تعلّم در میان خودشان نیز طور دیگری بوده است. این مقام علمی ‌آن‌حضرت و آن هم مقام معرفت و محبّتش نسبت به ذات اقدس حق که در سنّ کودکی و هنگامی‌ که یک کودک چهار یا پنج ساله بود و روی دامن پدر نشسته بود پدر نگاه محبّت ‌آمیزی به دخترش کرد. دختر متوجّه شد که پدر با محبّت به او نگاه می ‌کند. در جواب،او هم نگاهی به ‌صورت پدر کرد و با همان زبان کودکی ‌اش گفت:(یا اَبَتاه اَتُحِبُّنا)؛ «پدر! ما را دوست می ‌داری»؟ فرمود: «نَعَم، اَوْلادُنا اَکْبادُنا»؛ «بله عزیزم ! فرزندان ما جگرگوشگان ما هستند». گفت :
یا اَبَتاه حُبّان لا یَجْتَمِعانِ فِی قَلْبِ الْمُؤمِنِ،
ای پدر! دو حبّ [حبّ خدا و حبّ اولاد] در دل مؤمن جمع نمی ‌شوند.
این درس را در کدام مدرسه آموخته است؟ آنگاه در مقام پس دادن درسی که از پدر آموخته است گفت:
وَ اِنْ کانَ لابُدَّ فَالشَّفَقَةُ لَنا وَ الْحُبُّ لِلّهِ خالِصاً فازدادَ عَلِیٌّ حُبّاً ، (الحدیث جلد 1 صفحه 74 )
حقیقت آنکه مهر و ترحّم از آنِ ما و محبّت خالص از آن خداست.
آیا جا نداشت که پدر، این دختر را به سینه‌اش بچسباند و دهانش را ببوسد و بگوید: «ذُرّیَةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ».


نکته‌ی دیگر شجاعت و شهامت روحی حضرت زینب کبری (علیها السلام) در مجلس شوم یزید که از در و دیوارش خون می ‌بارید و آوای مرگ از هر سو به گوش می ‌رسید، در آن شرایط سنگین یک زن خُرد شده‌ی زیر بار مصائب طاقت ‌فرسا در لباس اسارت در خلال خطابه‌ی کوبنده ‌اش قاطعانه فرمود:
فَکِدْ، کَیْدَکَ وَاسْعَ سَعْیَکَ فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِکْرَنا وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا،
[ای یزید] تو هر نقشه‌ای که داری پیاده کن و هر سعی و تلاشی که می‌ توانی به کار ببر.ولی این را بدان که به خدا قسم تو نمی ‌توانی یاد ما را از دل ‌ها بیرون ببری و تو نمی ‌توانی نور وحی ما را خاموش سازی.
یعنی در آن اوضاع و احوال که همه چیز ظاهراً نشان از به باد رفتن آثار نبوّت می ‌داد ، آن نادره‌ی زمان از همانجا آینده ‌ی دنیا را می ‌دید و عظمت و جلالت جاودانی خاندانش را مشاهده می ‌کرد و با قاطعیّت تمام می‌ فرمود: ای یزید! تو بطور قطع می ‌پوسی و در معده‌ ی عالم هضم می‌ شوی ولی ما زنده می ‌مانیم و هر روز که می‌ گذرد، حقّانیت و عظمت ما بیشتر بر مردم عالم معلوم خواهد شد و ما الگوی حق ‌طلبان و فضیلت ‌دوستان قرار می‌ گیریم.


امّا نکته‌ ی قابل تأمّل اینکه در حال حاضر آنچه باید الگو و سرمشق زنان ما باشد، حجاب و حیاء و عفّت آن بانوی بزرگ تاریخ است نه موضوع سخنگویی او در مجلس مردان که متأسّفانه تا سخن از زینب کبری (علیها السلام) به میان می‌‌آید فوراً عدهّ‌ای از زنان ـ به اصطلاح خود، دختران زینب ـ به سراغ خطبه‌ی آن ‌حضرت در کوفه و شام می ‌روند و آن را مجوّز سخنرانی زن در مجلس مردان به حساب می ‌آورند در حالی که اوّلاً حضور آن کریمه‌ی خاندان رسالت در مجلس مردان به اجبار و اکراه دشمن و در حال اسارت بود و ثانیاً آن سخنرانی در شرایطی، لازم و واجب شد که اساس دیانت در شرف انهدام بود و بنی‌امیّه با قدرت تمام کمر به شکستن شخصیّت آسمانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاموش ساختن نور وحی و نبوّت او بسته بودند و اگر نبود آن سخنرانی عقیله ‌ی بنی‌هاشم در کوفه و شام و اگر نبود خطابه‌ی افشاگرانه‌ی مادرش صدّیقه‌ی کبری‌ (علیها السلام) در مسجد مدینه و مجمع عمومی‌ مهاجر و انصار، جدّاً اساس دین منهدم گشته و کوچک ترین اثری از وحی و رسالت باقی نمانده بود و راستی این مادر و دختر(علیهما السلام) حقّ احیاء بر اسلام و مسلمین دارند.


حسّاسیّت اسلام به حفظ فاصله از نامحرم
حال برای شما ـ به قول خودتان دختران زینب ـ چه ضرورت دینی ایجاب می ‌کند که در مجلس مردان حضور یافته و به ایراد سخن بپردازید؟! کجای دین در شرف انهدام است که شما با حضور خود در مجلس مردان ترمیمش بنمایید؟! در صورتی که به جز واقعه‌ی کربلا در تمام مدّت عمر زینب کبری (علیها السلام) سراغ نداریم که در مجلسی از مجلس مردان حضور یافته و سخنرانی کرده باشد نه قبل از واقعه‌ی عاشورا و نه بعد از آن و همچنین تاریخ نشان نمی ‌دهد که مادر بزرگوارش حضرت صدّیقه(علیها السلام) در مجمعی از مجمع مردان حاضر شده و سخن گفته باشد. جز همان خطابه‌ی معروف که ضرورت حیاتی دین ایجاب کرده بود.
چرا شما سراغ حجاب و عفافشان نمی ‌روید؟ چرا هیچ گاه سخن از این نمی ‌گویید که آن مرد عالم عابد گفت: من مدّت‌ها در مدینه، همسایه با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بودم. در تمام این مدّت نه قامت زینب را دیدم و نه صدایی از او شنیدم! وقتی می ‌خواست برای زیارت قبر مطهّر جدّ بزرگوارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برود اوّلاً شب می ‌رفت و ثانیاً پدر و برادرانش با وی همراهی می ‌کردند. وقتی نزدیک حرم می‌ رسیدند امیرالمؤمنین (علیه السلام ) جلوتر می ‌رفت و نور چراغ‌ها را که در کنار قبر پیامبر اکرم بود کم می ‌کرد(فتیله‌ی آنها را پایین می ‌کشید). یکبار امام حسن(علیه السلام) راز این مطلب را از پدر پرسید. فرمود: خوف این دارم که فرد نامحرمی ‌قامت خواهرت را ببیند. (زینب کبری صفحه ی 27 ).  

برگرفته از کتاب (نباید که گل ها پرپرشوند){زن مسلمان ، بایدها و نبایدها } از تالیفات حضرت آیت الله سید محمد ضیاء آبادی صفحه ی 87 الی 91



منبع مطلب



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد