َ

َ

برترین زن عالم خلقت، حضرت زهرا(س)


-حدیث «فاطمة بضعة منی...» یکی از بارزترین دلایل برای اثبات عصمت حضرت زهرا(علیهاالسلام) و نیز برتری و افضلیت ایشان بر همه زنان است. در جوامع روائی شیعه و سنی روایات مشهور متعددی بدین مضمون وجود دارد که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده است: «فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است و کسی او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است» ، «فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها».[1] «فاطمة بضعة منی، فمن أغضبها فقد أغضبنی».[2] «بضعة السول» بودن، از ویژگی‌های اختصاصی حضرت زهرا(علیهاالسلام) است و کسی در آن شریک نیست. این سخن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) مدلول‌ها و لوازم مختلفی دارد که از جمله‌ی آن‌ها اثبات عصمت حضرت زهرا(علیهاالسلام) و برتری ایشان بر همه زنان است. اثبات عصمت حضرت زهرا(علیهاالسلام) از حدیث «فاطمة بضعة منی...» یکی از دلائل شیعه برای اثبات عصمت حضرت زهرا(علیهاالسلام) همین حدیث متواتری است که خدشه‌ای در اعتبارش وارد نمی‌شود. شیعه می‌گوید: پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) معصوم از گناه و خطا و هوای نفس است و جز برای غضب و رضای خدا، خشنود و خشمگین نمی‌شود.    

ادامه مطلب ...

فاطمه زهرا(س) پاره تن رسول خدا(ص)


- یکی از مشهورترین روایات در میان فریقین، مضمون حدیث «فاطمة بضعة منی فمن آذاها فقد آذانی» است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) این سخن را با تعابیر مختلف در مواقع و موارد متعدد بیان فرموده است که هدفش علاوه بر معرفی و بیان جایگاه فاطمه(علیهاالسلام) نزد خداوند و رسولش، اخطار به پرهیز از آزار رساندن به حضرت فاطمه(علیه‌السلام) بود. در جوامع روائی شیعه و سنی روایات مشهور متعددی بدین مضمون وجود دارد که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده است: فاطمه پاره تن من است، هر کس او را بیازارد من را آزرده است؛ «انما فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها.»[1] «فاطمة بضعة منی، فمن أغضبها فقد أغضبنی.»[2] و طبق آیه قرآن هر کس پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بیازارد ملعون و مستحق عذاب الیم است: «إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآَخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا [احزاب/57] کسانی که خدا و پیامبرش را اذیت می‌کنند، خداوند آنها را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور می‌سازد و برای آنان عذاب خوار کننده‌ای آماده کرده است.‏» 

ادامه مطلب ...

پاکتی پر از چادرهای پاره


چند روز بود که احساس می‌کردم پدر یک جور دیگری نگاهم می‌کند، نگاهش برایم سنگین بود. یکی از همان روزها پدر روی سرم دستی کشید. دستهای مهربان و زحمتکشش. احساس خوبی داشتم. پدر گفت: تو دیگه بزرگ شدی زبیده، خانمی شدی واسه خودت، باید حجاب داشته باشی، یه دختر نه ساله باید از این به بعد هیچ نامحرمی موهاشو نبینه. پدر که این جملات را می‌گفت احساس می‌کردم دارم بزرگ می‌شوم. خیلی بزرگ. پدر چیزهای دیگری هم گفت، سن تکلیف و… من همه حرفهایش را نفهمیدم تا وقتی که مادر آمد بایک پارچه گلی گلی برایم چادر دوخت. چقدر چادرم را دوست داشتم. چادر شده بود همراهم. هرجا می‌رفتم می‌پوشیدم. آن روز هم می‌خواستم بروم مدرسه. چادر را پوشیدم توی مدرسه ناظم مرا که دید با عصبانیت به طرف من آمد، خیلی ترسیدم چادرم را محکم چسبیده بودم حس عجیبی داشتم ناظم چادر را به زور از روی سر من برداشت و من فقط گریه می‌کردم. هر چه التماس می‌کردم فایده نداشت. ناظم جلوی چشمهای من چادرم را پاره کرد. انگار که همه وجودم را از من بگیرند خیلی گریه کردم، مجبور بودم بدون چادر از مدرسه برگردم. وقتی به خانه رسیدم پدرم تا مرا دید عصبانی شد، تعجب هم کرده بود. منتظر بود من دلیل این بی حجابی‌ام را بگویم 
ادامه مطلب ...