َ

َ

حجاب‎هراسی در میان دختران


هدف از این جستار صرفا تبیینی پیرامون مسأله «حجاب‎هراسی» در میان برخی از دختران است که سعی شده در آن به ریشه‎‎های فرهنگی و روان‎شناختی مسأله توجه شود. نکته قابل‎توجه این مسأله است که این مقاله به هیچ‎وجه درصدد بررسیِ عللِ شکل‎گیری پدیده‎ای تحت عنوان بی‎حجابی نیست.

الف) سیاست‎‎های تربیتی

غالبا سیاست‎‎های تربیتی ایرانیان در چند دهه گذشته مبتنی بر سیاست‎‎های تنبیهی بوده و نه سیاست‎‎های تشویقی و در این میان نقش «سیاست‎‎های محدودیت کننده» بسیار کلیدی و اساسی بوده است. به‎عنوان مثال یکی از راه‎کار‎های رایج در سیاست‎‎های تربیتی، محدود کردن کودکان در انجام کار‎های مورد علاقه‎شان بوده است. مثلا اگر کودک کار ناشایستی انجام می‎داده، از رفتن به مهمانی تولد دوستش، یا کلاس مورد علاقه‎اش و یا دیدن برنامه تلویزیون و... محروم می‎شده است.

در واقع ما این‎جا با نوع خاصی از محدودیت که با محرومیت همراه است، مواجه هستیم. یعنی در نگاه شخص این محدودیت‎ها تماما منجر به نوعی محرومیت می‎شوند که او را از علایق و خواسته‎هایش جدا می‎کنند و برایش حیث تنبیهی دارند.



ب) تأکیدی غیرواقعی

یکی از نکاتی که دائما در فضای دینی پیرامون مسأله حجاب تأکید می‎شده و احیانا روی تابلو‎های شهری و اماکن مذهبی هم دیده می‎شود، این جمله است که: «حجاب محدودیت نیست بلکه مصونیت است»؛ اما واقعیت مطلب این است که وقتی شخص به حقیقت حجاب دقت می‎کند متوجه می‎شود که حجاب عین محدودیت است و از آن‎جایی که محدودیت برای او به‎صورت ناخودآگاه، به‎معنای محرومیت شکل گرفته است حقیقت حجاب برای او به‎صورت محرومیت تجلی پیدا کرده و موجب ترس از آن می‎شود. در واقع شخص به‎صورت ناخودآگاه براساس تجارب شخصی دوران کودکی‎اش از حقیقت حجاب می‎هراسد. چراکه نه تنها در می‎یابد که حجاب محدودیت است، بلکه آن را از سنخ محرومیت درک می‎کند.



ج) توجه به معانی

حقیقت مطلب آن است که «محدودیت» دارای دو معنای کاملا متباین است. و آن‎چه که در این میان موجب ترس از حجاب می‎شود، مغالطه اشتراک لفظی‎ای است که در این میان رخ می‎دهد.

اگر ما به این واژه - محدودیت - دقت کنیم متوجه می‎شویم که محدودیت دارای دو حیث معنایی و دو کاربرد کاملا متباین است:

اول: حیث منفی و سلبی که همراه با مصداق محرومیت است و می‎توان آن را «محدودیت از» نامید. خصوصیت این نوع محدودیت آن است که از جانب خارج به شخص تحمیل شده و برای او تعیین تکلیف می‎کند که با توجه به این معنا می‎توان آن را «محدودیت انفعالی» نیز نامید.

دوم: حیث ایجابی محدودیت است که می‎توان این معنا را «محدودیت به» نامید. در واقع این محدودیت به‎معنای منحصر کردن، اختصاص دادن، متمرکز شدن و معانی‎ای از این قبیل است. به‎عنوان مثال شخص می‎گوید‎: من حیطه مطالعاتی خودم را به فلسفه محدود کرده‎ام. این حرف به‎معنای این است که من مطالعات خودم را مختص به فلسفه کرده و برروی فلسفه متمرکز شده‎ام. با توجه به این‎که این نوع محدودیت از جانب خود شخص تعیین شده و به‎صورت خودخواسته است می‎توان آن را «محدودیت فعال» نیز نامید.

حال به‎نظر می‎رسد که حجاب از نوع محدودیت فعال است و نه از نوع محدودیت منفعل. محدودیت فعال، دارای توابعی است که می‎توان از مهمترین آن‎ها «ارزش‎افزایی شئ» را نام برد. یعنی شی وقتی به‎صورت خودخواسته، از هرجایی شدن‎اش جلوگیری می‎کند، طبیعی است که به ارزشش افزوده می‎شود. دقیقا مانند انسانی که در یک حیطه خاص مطالعه می‎کند و انسانی که از هر دری کتابی می‎خواند. طبیعی است که انسان اول، عمیق‎تر و گفتارش از ارزش بیشتری برخورداراست. این مطلب و معنا از حجاب با این واقعیت تاریخی که در آن دوران حجاب مربوط به زنان آزاد بوده است و کنیزان را در بر نمی‎گرفته همراهی می‎کند. یعنی شخصی که حجاب برای او به‎عنوان یک تکلیف صادر شده بوده، از این حجاب به‎عنوان یک ارزش مافوق استفاده می‎کرده و در جهت ارزش‎افزایی خود از آن بهره می‎برده است. دین با این نگرش سعی دارد که هر زنی را مختص به خانواده خودش کند و زیبایی‎‎های وجودی وی را در نظر خانواده‎اش بزرگتر و عمیق‎تر کند. در واقع این نوع نگرش به حجاب، که در واقع نوعی اختصاصی‎سازی است، می‎تواند ریشه در این مطلب داشته باشد که دین می‎خواهد از وقوع رفتار‎های هرزه‎مآبانه در عرصه جنسیتی جلوگیری کند و این را تنها زمانی مقدور می‎داند که هر زنی برای خودش ارزشی خاص قائل باشد و از تبدیل شدن خویش به یک کالای عمومی جلوگیری کند. یعنی تا زن نخواهد که از ارزش برخوردار شود، هیچ عامل خارجی ـ ولو دین ـ نمی‎تواند ارزشمندی وی را تضمین کند. این مسأله با این واقعیت که بین عرضه و تقاضا نیز نسبت معکوس وجود دارد، همراهی می‎کند. به‎عبارت دیگر دین سعی می‎کند با اختصاصی‎سازی در عرصه‎‎های روابط زن و مرد، از عرضه بیش از اندازه آن جلوگیری کرده و در نتیجه از کاسته شدن ارزش زن جلوگیری کند.



د) واقعیت تلخ

حال سئوال این‎جاست که چرا با وجود این‎که در نگاه دینی حجاب اصلا به‎معنای محرومیت نیست - یعنی در هیچ کجای دین بیان نشده است که زن به‎خاطر حجابی که ملزم به رعایت آن است باید از حقوقی مانند تحصیل، تفریح و... . محروم شود- باز هم ما بین این دو معنا دچار اشتباه می‎شویم؟! و چه عاملی باعث می‎شود که ما محدودیت را تنها در معنای اولش - محدودیت از - که ملازم نوعی محرومیت است درک کنیم؟

این‎که ما در دوران پس از انقلاب، به عرصه زنان و دختران کمتر پرداخته‎ایم، واقعیتی تلخ اجتماعی - تاریخی را رقم زده که تمامی دختران ـ با هر نوع پوششی‎ ـ از نوعی محرومیت امکاناتی رنج برده‎اند. در واقع این محرومیت باعث شده است که معنای اول از محدودیت، در ذهن‎ها تقویت شود به این‎گونه که به‎عنوان یک قرینه خارجی، برای انتخاب یکی از دو معنای لفظ مشترک عمل کرده و معنای اول را که با محرومیت همراه است، تقویت می‎کند. حال دختران غیرمحجبه در این میان توانسته‎اند با عدم رعایت حجاب، از طرق مختلفی تا حدودی در رفع این محرومیت اقدام کنند که اقداماتی مانند بازی و ورزش در اماکن عمومی و... حکایت از این واقعیت دارند.

اما اگر این محرومیت‎‎های امکاناتی که ریشه‎ای هم در اصل حجاب ندارد، برداشته شود - که باید برداشته شود - و مکان‎های خاصی مانند کلوپ‎‎های خاص زنانه، سالن‎‎های ورزشی زنانه بسیار و... تأسیس شوند - که باید بشوند - آن وقت دیگر هیچ‎گونه ارتباط و قرابتی اعم از معنایی و مصداقی بین حجاب و محرومیت، باقی نخواهد ماند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد