َ

َ

نقش محوری خانواده در جلوگیری از آسیب های اجتماعی

خانواده در ساختار نظام اجتماعی تاثیر شگرفی دارد و به حتم می توان این نهاد را شالوده و سنگ بنای هر جامعه ای دانست. خانواده محور تربیت نسل بعدی و محلی برای آرامش و سکنا یافتن افراد فعلی جامعه است. خانواده بزرگترین تولید کننده منابع انسانی و همچنین بزرگترین مصرف کننده منابع تولیدی هرجامعه است .
از این روست که جامعه شناسان و مردم شناسان معتقدند برای تصحیح بسیاری از روش ها و همچنین الگو ریزی درست ارزشی در جامعه می بایست خانواده مبنا و محور قرار گیرد . با این حال طی سال های اخیر به وضوح دیده می شود که خانواده های ایرانی دچار برخی آسیب ها شده اند . افزایش طلاق ، گسترش بی بند و باری و فحشا ، بد پوششی، افزایش فاصله میان والدین و فرزندان و ... همه از جمله چالش هایی است که هم اکنون در پیش روی خانواده ایرانی خودنمایی می کنند . در این بین شاید بتوان تهاجم فرهنگی و بدکارکردی مسئولان در خصوص خانواده را مهمترین دلیل بروز چنین آسیب هایی دانست.

بررسی و پیمایش ارتباط مستقیم رابطه فیزیکی و روانی والدین علی الخصوص پدر با خانواده با موضوع تعدیل و کاهش انحرافات و آسیب‌های اجتماعی خانواده و سایر اعضا از جمله نوجوانان را نشان می دهد یعنی حتی اگر رابطه فیزیکی پدر با فرزندان بیشتر باشد احتمال اینکه چنین فرزندانی دچار آسیب شوند و یا به انحراف کشیده شوند بسیار کم است و افرادی که غالبا دچار آسیب و انحراف
می ‌شوند در خانواده ارتباط کمتر روحی، روانی با والدین علی الخصوص پدران داشته‌اند.

بسیاری از خانواده هایی که فرزندان آنها دچار ناهنجاری های رفتاری می شوند سعی دارند ریشه این ناهنجاری را در درون اجتماع جستجو کنند و در این خصوص توجهی به نقش خود و خانواده در بروز ناهنجاری ها نمی کنند.اما این مسئله به هیچ عنوان صحیح نیست و خانواده مستحکم و قاعده مند می تواند فرزندانی مستحکم پرورش دهد.اگر خانواده دارای ارکان قدرتمند نباشد و پایه های آن سست باشد یا اینکه فرد دارای خانواده ای از هم گسیخته باشد ،فرزند
می‌تواند پس از رسیدن به سن بلوغ در معرض آسیبهایی ملموس قرار گیرد.برخی افراد نیز در نبود خانواده ای که بتوانند معضلات خود را در پناه آن حل کنند در دام شبکه های منحرف اجتماعی گرفتار شده و به ندرت از ارزشهای انسانی فاصله می گیرند.همچنین خانواده نقش مهمی در بازگشت فرزندان از برخی راههای خطای رفته ایفا می کنند.به عبارت بهتر،خانواده هم در عرصه پیشگیری از بحرانهای اجتماعی و هم در عرصه درمان این بحرانها اصلی‌ترین نقش را دارد.بدیهی است که یک خانواده اصیل و محکم هیچ گاه اجازه سوق یافتن فرزندان به سوی بحرانهای اجتماعی را نمی دهد،اما برخی خانواده ها نیز پس از مواجهه با آسیبهای فردی و اجتماعی تبلور یافته در درون فرزندانشان به خود آمده و مشی خود را به سمت و سوی رویه‌ای مثبت‌و تعامل برانگیز تغییر می دهند.این تغییر مشی در نوع خود قابل تحسین است هرچند که باید از ابتدا فرزندان را بر اساس اصول و چارچوبهایی محکم پرورش داد.از این روست که می توان گفت توجه به ارکان خانواده و تقویت روزافزون پیوندهای خانواده ای بسیار نقش مهم و غیر قابل انکاری در سلامت اجتماع دارد . متاسفانه بسیاری از افرادی که به راه های خطا رفته اند سرمنشا اصلی انحراف خود را کمبودهای عاطفی خانواده ای عنوان می کنند. امروز پدران و مادران نقش بسیار حیاتی در سلامت روانی فرزندان خود علی الخصوص نوجوانانشان دارند . شاید در دوران کودکی تمام هم غم خانواده تلاش برای سلامت جسمانی کودک باشد اما بدون تردید در نوجوانی و جوانی تامین سلامت روانی افراد نیز به خانواده‌ها بستگی دارد . بدون شک اگر در خانواده ای فضایی صمیمی حکمفرما باشد و فرزندان بتوانند صادقانه مشکلات خود را در آن مطرح کرده و با هدایت والدین آنها را برطرف سازند بسیاری از مشکلات اجتماعی ما بر طرف خواهد شد .

البته بخش مهم دیگری از این موضوع نیز به نحوه تربیت کودکان بر می گردد.همواره روشهای متعددی در خصوص چگونگی تربیت فرزندان مطرح می‌شود. عده‌ای بر این باورند که کودکان نباید زیاد آزاد باشند و عده‌ای دیگر نیز معتقدند فرزندان اجازه دارند تا طریقه زندگی‌شان را خود انتخاب کنند. با این حال باید گفت نه می‌توان آن چنان با تساهل در خصوص تربیت فرزندان رفتار کرد و نه می‌توان فرزندان را تحت کنترل شدید قرار داد چرا که نتایج چنین برخورد‌هایی می‌تواند بسیار خطرناک باشد.روانشناسان بر این باورند که نوجوانان و کودکان از تاثیر‌پذیری فوق العاده‌ای برخوردار هستند‌.

آنان به دلیل تازه بودن تجربه‌های زندگی غالبا هر رویداد و اتفاقی را به عنوان مبنای تحلیلی خویش قرار می‌دهند و شاید همین امر باشد که منجر به انحطاط فکری و اخلاقی فرزندان می‌شود.در واقع باید گفت پدر و مادر ایده آل والدینی هستند که شیوه‌های تربیتی و قانونی را برای بچه‌های خود در نظر بگیرند و با آن سبک تربیتی خاص – که می‌تواند متناسب با اعتقادها، طبقه اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی زن و شوهر باشد- او را پرورش دهند. در این شیوه‌های تربیتی نباید افراط و تفریط باشد. گاهی آن قدر به بچه‌ها سخت می‌گیرید که بعد به دلیل قوانین سخت دلتان می‌سوزد و مدتی او را رها می‌کنید تا هر آنچه می‌خواهد بکند. این اشتباه‌ترین اقدام در زمینه تربیت بچه‌ها است.

چون افراط و تفریط، بچه‌ها را جسور و گستاخ می‌کند و آنها در این صورت، شما را لایق والد بودن نمی‌دانند. نکته مهم دیگر این است که در مورد سبک تربیتی باید با همسرتان مشورت کنید و در اجرای آن ثبات قدم داشته باشید. اینکه پدر و مادر هر کدام ساز مخالف بزنند، بدترین شیوه تربیتی است. شما حتی اگر با هم مشکلی دارید با حضور بچه‌ها و برای اجرای تصمیم‌های خانواده باید حکم واحدی داشته باشید. تعارض داشتن در این زمینه بسیار مخرب است، چه برای رابطه خودتان و چه در امر تربیت بچه‌ها. باید به عنوان والدین ایده‌آل، معقول و منطقی باور کنید که در ضمن رشد بچه‌ها، آنها باید از شما فاصله بگیرند و مستقل شوند. باید در هر مرحله از زندگی مهارت‌های خاصی را به آنها بیاموزید و سپس نقش حمایت کننده را داشته باشید تا خودشان در امور زندگی مستقل شوند. در واقع یکی از راهکارهای اساسی برای تربیت صحیح فرزندان فرصت زندگی دادن به آنهاست. زندگی سراسر پیروزی‌ها و شکست‌هایی است که از پی هم می‌آیند. از این رو فرزندان می‌بایست طریقه برخورد با مشکلات زندگی را بیاموزند. البته منظور ما از این گفته آن نیست که حتما باید برای فرزندان برنامه‌ریزی کرد و یا کلاس‌های آموزشی در این زمینه برقرار کرد بلکه باید دانست والدین می‌توانند با فرصت دادن به کودکان خویش آنان را در دستیابی به طریقه صحیح زندگی کردن کمک کنند.متاسفانه دیده می‌شود که بسیاری از خانواده‌ها هیچ گاه اجازه نمی‌دهند که فرزندانشان تجربه‌های جدیدی را لمس کنند. این تجربه شاید بازی کردن با فرزند همسایه جدید باشد و شاید هم کنجکاوی در خصوص یک وسیله جدید در خانه! چنین روش تربیتی منجر به آن می‌شود که فرزند هیچ گاه طعم پیروزی و یا شکست را تجربه نکند. در واقع ما باید فرزندانمان را در برابر رخداد‌های زندگی قرار دهیم. البته نه آنکه بدون هیچ نظارتی آنها را در برابر توفان مشکلات رها کنیم. بلکه راه صحیح تربیت فرزندان آن است که آنان با کنترل حتی‌المقدور نا محسوس والدین در برابر تجربه‌های جدید قرار گیرند. بی شک چنین فرصت‌هایی می‌توانند بسیاری از جنبه‌های روحی و روانی و استعداد‌های با لقوه کودک را شکوفا کند. ضمن آنکه چنین روشی می‌تواند کودک را برای زندگی واقعی که بدون هیچ حامی باید آن را انجام دهد تقویت کند. چرا که وی در کودکی طعم تلخ شکست را با انتخاب گزینه اشتباه چشیده است و لذا در پی آن است تا در زندگی خویش عاقلانه ترین راه را برگزیند.

لذا در نهایت باید گفت هم مسئولین و هم والدین باید توجه جدی به جایگاه روابط خانوادگی در سلامت روحی و شخصیتی افراد دهند . بدون شک سلامت افراد به سلامت خانواده ها وابسته است و اجتماع نیز از شادابی و سلامت خانواده ها پویا و پرنشاط می گردد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد