َ

َ

آزادى زن ومرد در نهج البلاغه

              

آزادى در مکاتب مختلف بنا بر انسان‏شناسى و جهان‌بینى آن مکتب تعاریف گوناگونى دارد. مکاتب مختلف گاه آزادى را مطلق فرض کرده‏اند و گاه انسان را فاقد هرگونه آزادى معرفى مى کنند. بدون تردید اسلام به منزله یک مکتب حیات‏بخش، که ضامن سعادت دنیا و آخرت پیروان خویش است،نمى‌تواند در باب "آزادى" و حدود آن سخنى نگفته باشد.
براى یافتن جایگاه آزادى در این نظام فکرى و سیاسى، باید مفاهیمى وابسته به این مفهوم را مورد توجه قرار دهیم؛ چرا که غفلت از این کلى‌نگرى، درک نادرست این مقوله مهم و حیاتى را موجب خواهد شد. بهترین روش پاسخگویى به سوال‌هایى با موضوع آزادى، مراجعه به منابع مهم اسلامى به خصوص کتاب نورانى نهج‏البلاغه است.
اثبات آزادى انسان خداوند مبناى آفرینش انسان را چه قرار داده است؟ آیا او را موجودى آزاد آفریده یا فاقد اختیار و آزادی؟اگر آزاد است، این آزادى محدود است یا نامحدود؟

با بهره‌گیری از فرمایشات امام علی و نظر ایشان درباره چگونگی آفرینش انسان می‌توان به این پرسش‌ها پاسخ داد. حضرت در خطبه اول نهج البلاغه اینگونه بیان مى‌کنند: "خداوند متعال آدم را در مکانى که وسایل عیش و آزادیش فراهم بود، جاى داد و جایگاه او را ایمن گردانید... ." (1)
در این خطبه، امام، داستان آفرینش انسان را بیان مى‌کند. انسان در بهشت از آزادی برخوردار بود: اى آدم و حوا! شما آزادید تا از تمام نعمت‌هایى که در بهشت برایتان نهاده‏ام استفاده کنید؛ ولى هرگز به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد. پس خداوند علیرغم آزادی‌هایى که در اختیار انسان قرار داده بود، محدوده‏اى براى او قرار داد که تخطی از آن جایز نبود. به عبارت دیگر انسان در بهشت دارای آزادی مطلق نبود و خداوند حدودى براى او قرار داده بود که از آن تجاوز نکند.
آزادی‌هاى انسان خواسته یا ناخواسته، از چند جهت محدود مى‌شود؛ و او نمى‌تواند این محدودیت‌ها را از پیش روی بردارد، ولی این امکان وجود دارد که تا حدودی با استفاده از خرد و دانش از یک سو و بهره‌گیری از نیروى اراده و راهنمایی‌های امام از سوى دیگر، تغییراتى در بعضى از این عوامل محدود کننده ایجاد کند و آنها را با خواسته‏هاى خویش منطبق سازد و سرنوشت خویش را در دست گیرد.
اصل آفرینش انسان بر مبناى آزادى است، آزادى نیز محدود به حدودی است که سرپیچى از آن به زیان انسان خواهد بود. این اصل وجودی به شرایط مکانی ارتباطی ندارد. لذا می‌توان ادعا کرد که از انسانی که در بهشت آزاد بوده است، پس از هبوط به زمین، سلب اختیار و آزادی نشده است.
"خداوند سبحان بندگانش را به اختیار امر کرده، با بیم و ترس (از عذاب) نهى فرموده، به (اعمال) آسان تکلیف کرده و به کار دشوار دستور نداده است. او کردار اندک را پاداش بسیار عطا می‌فرماید، نافرمانى از او نشان هزیمت او و فرمانبرداری سلب اختیار (از بندگانش) نیست... ."(2)
حضرت در نامه‏اى به مالک اشتر او را به پرهیزکارى و ترس از خدا... امر مى‌فرماید که نفس خود را هنگام شهوات و خواهش ها فرو نشاند.(3)
"دورى کن از کارى که نظایر آن را نپسندى، و نفس خود را به آنچه خدا به تو واجب گردانیده وادار به امید پاداش و ترس از کیفرش... ."(4)
حدود آزادى
بدیهى است که انسان در عین این که از منظر علوم نظری آزاد آفریده شده است، براى ساختن محیط مطلوب خود و یا برای دستیابی به آنچه دوست می‌دارد و می‌پسندد، محدودیت‌هاى فراوانى دارد و آزادى او، یک آزادى نسبى است؛ آزادى‌ای که در داخل یک دایره و یا محیط بسته، محدود است، ولی در عین حال در همین محدودیت، مى‌تواند آینده‏اى سعادت‏بخش یا سیاه و تاریک براى خود برگزیند.(5)
آزادی‌هاى انسان خواسته یا ناخواسته، از چند جهت محدود مى‌شود؛ و او نمى‌تواند این محدودیت‌ها را از پیش روی بردارد، ولی این امکان وجود دارد که تا حدودی با استفاده از خرد و دانش از یک سو و بهره‌گیری از نیروى اراده و راهنمایی‌های امام از سوى دیگر، تغییراتى در بعضى از این عوامل محدود کننده ایجاد کند و آنها را با خواسته‏هاى خویش منطبق سازد و سرنوشت خویش را در دست گیرد.(6) از جمله عواملى که آزادى فرد را محدود مى‌کند و انسان مى‌تواند خود را از قید آن برهاند، عوامل اجتماعى است.
پاداش و جزاى اخروى که در سخن حضرت آمده است، نشانه دیگری از آزاد بودن فرد است؛ انسان مختار است که عمل نیک انجام دهد و در قبال آن پاداش بگیرد و یا این که از آن سر باز زند و مجازات شود. زیرا هیچگاه بر عملی اجباری پاداش یا مجازات تعلق نمی‌گیرد؛ پاداش و جزا زمانى معنا مى‌یابد که انسان آزاد باشد از بین دو راه، راه صحیح را انتخاب کند و پاداش یابد و یا راه خطا رود و مستحق جزا شود.
کارهاى آسان و پاداش بسیار در برابر انجام آن، میل و رغبت عمل به چنین کاری را در انسان بر می‌انگیزد، و کاری که با رغبت انجام شود اجبار در آن راه ندارد. زیرا اگر وظایف انسان از حدّ طاقت و قدرت او خارج بود، بسیارى از انسان‌ها با میل و رغبت، فرامین الهى را انجام نمى‌دادند و فقط بر اساس قوانین، به وظایف خود عمل می‌کردند.
پاداش و جزاى اخروى که در سخن حضرت آمده است، نشانه دیگری از آزاد بودن فرد است؛ انسان مختار است که عمل نیک انجام دهد و در قبال آن پاداش بگیرد و یا این که از آن سر باز زند و مجازات شود. زیرا هیچگاه بر عملی اجباری پاداش یا مجازات تعلق نمی‌گیرد؛ پاداش و جزا زمانى معنا مى‌یابد که انسان آزاد باشد از بین دو راه، راه صحیح را انتخاب کند و پاداش یابد و یا راه خطا رود و مستحق جزا شود.
امام علی (علیه السلام) در یکى از خطبه‏هاى خود در مذمت مردم شهر بصره چنین مى فرماید: " هر که در میان شما اقامت کند، گروگان گناه خود می شود و کسى که شما را ترک کند، رحمت پروردگارش را درک می کند."(7)
حضرت در این خطبه بر تاثیر عوامل اجتماعى بر افراد تاکید مى کند، ایشان مى فرماید: هر کس در بین اهل بصره زندگى کند، در معرض گناه خواهد بود؛ و یا در آن محیط، عواملى وجود دارد که آزادى انسان را در انجام اعمال نیک محدود مى کند. در چنین محیطى که افرادش به راحتى مرتکب گناه مى‌شوند، زندگی سالم و آمیخته با سعادت دشوار است، ولى غیر ممکن نیست، چرا که در این جوامع، محدوده آزادى انسان تنگ‌تر مى شود ولى از میان نمى رود.
چنین موردى حتى براى خود حضرت نیز پیش آمده ‏است، ایشان در زمان خلافت سه خلیفه، هر چند آزادى عمل چندانى نداشتند، و در رأس حکومت نبودند ولى هیچگاه از انجام فعالیت هاى خود باز نمى‌ایستادند و از گفتن سخن حق ابایى نداشتند و همیشه این موضوع را بیان مى کردند که خلافت حق مسلم ایشان است و آن سه تن حق ایشان را غصب کرده‏اند.
انسان همیشه از انجام عملى که به او آسیب رساند، می‌پرهیزد و در این امر تا بدانجا پیش می رود که کارهاى خود را با توجه به میزان سود و زیانی که به او می رسانند انجام می دهد. پس عقل سلیم نمى پسندد که به صرف آزادى در انجام عملى که پایان آن جز زیان نیست، آن کار را انجام دهد.
امام علیه‏السلام به کارگزاران خود درباره رفتار با مردم مشرک چنین مى فرماید:" کشاورزان شهرى که تو در آن حکمفرما هستى از درشتى و سخت دلى و خوار داشتن و ستمگرى تو شکایت کرده‏اند و من اندیشیدم، آنان را شایسته نزدیک شدن تو ندیدم، به جهت آن که مشرک هستند؛ و نه در خور دور شدن و ستم کردن به جهت آن که (با مسلمانان) پیمان بسته‏اند. پس با ایشان مهربانى آمیخته با سختى را شعار قرار ده و با آنها بین سخت دلى و مهربانى رفتار کن."
حضرت علی علیه السلام در زمان خلافت سه خلیفه، هر چند آزادى عمل چندانى نداشتند، و در رأس حکومت نبودند ولى هیچگاه از انجام فعالیت هاى خود باز نمى‌ایستادند و از گفتن سخن حق ابایى نداشتند و همیشه این موضوع را بیان مى کردند که خلافت حق مسلم ایشان است و آن سه تن حق ایشان را غصب کرده‏اند.
در نهج البلاغه نمونه‏هاى زیادى وجود دارد که امام علی(علیه السلام) به خاطر مصلحت‌هایی، آزادى مردم و یا خود را محدود کرده و دلیل را چنین بیان داشته است که انجام این عمل عواقب سوئى براى فرد به دنبال داشته است. از جمله این موارد، خطبه‏اى است که بیان می کند عقیل به قصد درخواست سهم بیشترى از بیت‏المال نزد حضرت آمد و گمان مى کرد که حضرت نیز به دلیل رابطه خویشاوندى، خواسته او را اجابت می کند. حضرت چنین مى فرماید: "سوگند به خدا(برادرم) عقیل را در فقر و پریشانى شدید دیدم که یک من گندم(از بیت‏المال) شما را از من درخواست کرد،
و کودکانش را پریشان مى دیدم با موهاى غبارآلوده و رنگ هاى تیره، گویا رخسارشان با نیل سیاه شده بود، پای می فشرد، و من گفتارش را می شنیدم و او گمان مى کرد دین خود را به او میفروشم و از روش خویش دست برمیدارم و دنبال او مى روم، پس آهن پاره‏اى براى او سرخ کردم و نزدیک تنش بردم تا عبرت بگیرد؛ از درد آن مانند ناله بیمار نالید، و نزدیک بود از اثر آن بسوزد. به او گفتم: اى عقیل، مادران در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پاره‏اى که آدمى آن را براى بازى خود سرخ کرده، مینالى، و مرا به سوى آتشى که خداوند قهار آن را براى خشم افروخته، مى کشانی؟ آیا تو از رنج مى نالى و من از آتش دوزخ ننالم؟"(8)
حضرت علی علیه‏السلام با وجود توانایى و آزادى عمل، از انجام خواسته برادر خود سر باز زدند؛ چون عاقبت کار خود را مى دانستند. امام با علم خود به سرانجام این کار آگاه بودند و آن را به صلاح خود و برادرشان نمى دیدند، لذا از آزادى خود در استفاده از بیت‏المال، سود نبردند و آن را محدود کردند. امام نه تنها در مورد خودشان بلکه نسبت به کارگزاران نیز احساس مسؤولیت مى کردند و هرگاه آنان از آزادی هاى خود بر خلاف مصلحت خود و جامعه استفاده مى کردند، به آنها تذکر می دادند.
امام علی علیه‏السلام در ادامه همین خطبه مى فرماید: "و آنان که (ساختمان ها) برافراشته و بیاراسته اند، و خانه و باغ و اثاثیه جمع کرده و به گمان خود براى فرزند در نظر گرفته‏اند، که همه آنها را به محل بازپرسى و رسیدگى به حساب و جاى پاداش و کیفر بفرستد، زمانی که فرمان قطعى صادر شود، عقلى که از گرفتارى خواهش رها باشد و از وابستگی هاى دنیا سالم ماند بر این قباله گواه است."(9)
تقوا از دیگر مواردى است که برخى آن را محدود کننده آزادى مى دانند. برای خروج انسان از زندگى حیوانى و ورود به زندگى انسانى لازم است از اصول معینی تبعیت کند، و در یک چهارچوب مشخص قرار گیرد و از آن حدود تجاوز نکند. این همان تقوا است. عوامل مختلفى این چهارچوب را تعیین می‌کنند، گاهى خود فرد تعیین کننده آنها است و در بعضى موارد جامعه براى انسان مقرّرات و حدودى را تعیین مى کند، و در برخی موارد دین این وظیفه را به عهده مى گیرد. پس تقوا تنها در چارچوب دیندارى معنا نمی شود، بلکه لازمه انسانیت انسان است و باید در تمام زمینه‏هاى اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و دیگر جوانب زندگی انسان مطرح و جاری باشد.
تقوا محدودیت‏هایى را ایجاد می کند و اکنون این سؤال مطرح است که آیا تقوا مى تواند محدود کننده آزادى آدمی باشد یا خیر؟
حضرت علیه‏السلام با وجود توانایى و آزادى عمل، از انجام خواسته برادر خود سر باز زدند؛ چون عاقبت کار خود را مى دانستند. امام با علم خود به سرانجام این کار آگاه بودند و آن را به صلاح خود و برادرشان نمى دیدند، لذا از آزادى خود در استفاده از بیت‏المال، سود نبردند و آن را محدود کردند. امام نه تنها در مورد خودشان بلکه نسبت به کارگزاران نیز احساس مسؤولیت مى کردند و هرگاه آنان از آزادی هاى خود بر خلاف مصلحت خود و جامعه استفاده مى کردند، به آنها تذکر می دادند.
در پاسخ می توان گفت که تقوا نه محدودیت که نوعى مصونیت است؛ به تعبیر دیگر، محدودیتى عین مصونیت است. برای روشن شدن مطلب یک مثال مى آوریم:
انسان براى خود خانه‏اى مى سازد و به منظور این که از سختی هاى بسیارى و از سرما و گرما در امان باشد، آن را محکم و استوار مى کند و یا بنا به فصل لباس های متفاوت می پوشد تا از سرما و گرما آسیب نبیند. حال آیا کسى مى تواند بگوید که انسان با این کارها خود را محدود کرده و آزادى خود را از دست داده است؟ تقوا نیز براى انسان حکم خانه و جامه را دارد. آیا اگر کسى ملبس به تقوا شد، باید گفت روح خود را در محدودیت قرار داده است؟ و یا روح خود را از جمیع بلایا مصون داشته است؟(11)
حضرت على در یکى از خطبه‏هاى خود درباره تقوا چنین مى فرماید: "پس به تقوا و ترس از خدا دست اندازید، زیرا پرهیزکارى ریسمان یا دستگیره محکمى دارد و پناهگاهى بلند و استوار است... ."(12)
تقوا را پناهگاهى محکم می نامد؛ پناهگاه با این که محدودیت دارد ولى محدودیت او براى انسان عین مصونیت است. انسان در پناهگاه احساس آرامش روحى و جسمى مى کند که خود می تواند نوید‌بخش دستیابی به سعادت باشد، پس تقوا سعادت را از انسان بازنمی دارد، پس  نمی توان آن را محدودیت دانست.
حضرت تعبیرى بالاتر براى تقوا قائل هستند، ایشان نه تنها تقوا را مانع آزادى نمى دانند بلکه آن را عامل بزرگ آزادى مى شمرند؛ امام على علیه‏السلام در یکى از خطبه‏هاى خود مى فرمایند: "همانا ترس از خدا کلید هر در بسته و ذخیره رستاخیر و عامل آزادى از هرگونه بردگى و نجات از هرگونه هلاک است... ."(13)
آزادى حق است یا تکلیف؟
آیا انسان از ابتدا نسبت به آزادى محق بوده است یا مکلّف؟ در صورتى که محق باشد، آیا این حق را خدا به او داده است؟ اگر این حق را خدا در اختیار او قرار داده، در قبال این آزادى آیا وظیفه و تکلیفى دارد؟ وظایف انسان در قبال آزادی چیست؟
آیا این وظیفه فقط در قبال حق آزادى خود مى باشد و آزادى دیگران هیچ اهمیتى ندارد؟
آیا انسان موظف است که حدود آزادى دیگران را رعایت کند و یا این که این اجازه را دارد تا به آزادى دیگران تجاوز و تعدى کند؟
تقوا از دیگر مواردى است که برخى آن را محدود کننده آزادى مى دانند. برای خروج انسان از زندگى حیوانى و ورود به زندگى انسانى لازم است از اصول معینی تبعیت کند، و در یک چهارچوب مشخص قرار گیرد و از آن حدود تجاوز نکند. این همان تقوا است.
همانطور که مى دانیم حق و تکلیف با یکدیگر توامان هستند؛ از جمله این حقوق، حق فرزندان بر پدر و یا مادر است، حضرت این حقوق را این چنین برمى شمرند:
"و حق فرزند بر پدر آن است که نام نیکو برای فرزند برگزیند، و او را با ادب و آراسته بار آورد، و قرآن را به او بیاموزد."
والدین در مقابل حقوق فرزندان مکلف هستند و وظیفه دارند که این حقوق را رعایت و اجرا کنند. عکس این مسأله نیز وجود دارد. پدر و مادر نیز بر فرزندان حقى دارند که فرزندان مکلف به رعایت آن حقوق اند. پس حق و تکلیف دو مقوله جدا ناشدنى از یکدیگرند.
بحث را با طرح این سؤال دنبال مى کنیم که آیا آزادى یکى از حقوق انسان ها است؟ و آیا این حق او بوده، یا این که خداوند به او بخشیده است؟
امام خمینى رحمةالله در یکى از سخنرانی هاى خود چنین مى فرماید: "اسلام انسان را آزاد خلق کرده است و انسان را مسلط بر خودش، مال و جانش آفریده است، و امر فرموده است که انسان مسلط و آزاد باشد. هر انسانى در مسکن، مشروب و ماکول و در آنچه خلاف قوانین الهى نباشد، آزاد است، در مشى آزاد است... ."(14)
در نهج‏البلاغه نیز این مسأله به وضوح ذکر شده ‏است؛
حضرت در نامه معروفش به مالک اشتر چنین مى فرماید:
"پاره‏اى از وقت خود را براى نیازمندان قرار بده که در آن وقت خویشتن را براى ایشان آماده ساخته در مجلس عمومى بنشین؛ پس براى خدایى که تو را آفریده، فروتنى کن، و لشکریان و دربانان از نگهبانان و پاسداران خود را باز دار، تا سخنران ایشان بی لکنت و گرفتگى زبان و بی ترس و نگرانى سخن گوید، که من از رسول خدا بارها شنیدم که مى فرمود: هرگز در امتى که حق ناتوان، بی لکنت و ترس و نگرانى از توانا گرفته نشود، پاک و آراسته نخواهد شد."
حضرت در نامه‏اى خطاب به امام حسن علیه‏السلام بیان می دارد که خداوند این حق را به انسان داده که آزاده باشد و آزادى حق مسلم اوست و انسان این اجازه را ندارد که این حق خدادادى را نادیده گرفته و بنده غیر خدا شود.
در جایى دیگر حضرت بیان می دارد که تا در این جهان هستید و کاری از دستتان بر می آید و راه توبه گشوده است در اصلاح کار خود بکوشید، پیش از آن که چراغ عمل خاموش شود و فرصت از دست برود...
حضرت با این سخنان، انسان ها را دعوت مى کند که تا زنده هستند از این فرصت خود براى بندگى و عبادت خدا استفاده کنند؛ در حقیقت تا هنگامی که این آزادى در اختیار ایشان است فرصت توبه دارند، و بعد از این دیگر نه فرصتى است و نه توانائى و قدرتى براى انجام اعمال نیک.
تقوا را پناهگاهى محکم می نامد؛ پناهگاه با این که محدودیت دارد ولى محدودیت او براى انسان عین مصونیت است. انسان در پناهگاه احساس آرامش روحى و جسمى مى کند که خود می تواند نوید‌بخش دستیابی به سعادت باشد، پس تقوا سعادت را از انسان بازنمی دارد، پس  نمی توان آن را محدودیت دانست.
حضرت على علیه‏السلام در خطبه‏اى دیگر مى فرماید: "اگر آن جمعیت بسیار حاضر نمى شدند و یارى نمى دادند که حجت تمام شود و نبود عهدى که خدا‏ی تعالى از علما و دانایان گرفته تا راضى نشوند بر سیرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، حتماً ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن می‌انداختم..."(17)
حضرت مشروعیت حکومت خود را در حضور مردم همراه با اختیار و آزادى کامل مى دانند، ایشان خود را موظف و مکلف مى دانستند که به آزادى عمل مردم در راى دادن به هر کس که می خواهند، احترام بگذارند و آن را رعایت کنند و در این میان ما نیز موظفیم حقوق دیگران را رعایت کنیم و از جمله آن حقوق، احترام به حق آزادى دیگران است.
در جاى دیگر حضرت توصیه مى کند که اجازه ندهید دیگران حق انتخاب و آزادی را از شما بگیرند؛ یعنى همان طور که موظفیم حق آزادى دیگران را محترم بشماریم، باید نسبت به حق خود نیز احساس مسئولیت داشته باشیم و اجازه ندهیم که این حق از ما سلب شود.
حضرت در خطبه‏اى خطاب به اصحابشان که از جنگیدن با معاویه اکراه داشتند، چنین مى فرماید: " آگاه باشید که من شما را شب و روز و نهان و آشکار به جنگیدن (با معاویه) دعوت کردم، گفتم پیش از آن که آنها به جنگ شما بیایند شما به جنگشان بروید، سوگند به خدا هرگز با قومى در خانه شان جنگ نشده، مگر آن که ذلیل و مغلوب شده‏اند، پس شما وظیفه خود را به یکدیگر حواله کردید و همدیگر را خوار مى ساختید تا این که از هر طرف اموال شما غارت شد و دیار شما از تصرفتان بیرون رفت... ."(18)
امام یاران خود را تشویق مى کند که با مبارزه، اجازه ندهند کسى بر آنها مسلط شود و آزادى شان را بگیرد. آزادى حق مسلم هر فرد است و اگر کسى قصد این را داشته باشد که این حق را سلب کند باید در مقابل آن ایستاد.
تمام سفارش هاى حضرت در باره دستیابی به آزادی هاى معنوى موید این مطلب است که ما نسبت به این حق در وجود خودمان مسئول هستیم و نباید بگذاریم با اسارت در بند هواهاى نفسانى، آزادى درونى خود را از دست بدهیم. حضرت در یکى از خطبه‏هاى خود چنین مى فرماید: "ترسناکترین چیزى که بر شما از آن بیم دارم، متابعت هواى نفس و طولانی شدن آرزو است... ."(19)
چرا حضرت از بین تمام خطراتى که یک فرد را تهدید مى کند و زمینه انحراف او را به وجود می‌آورد، ترسناکترین آن را پیروى از هواى نفس معرفى مى کند؟
این بیانگر اهمیت مطلب است؛ وقتى انسان بنده و اسیر هواى نفس شود، آزادى درونى خود را از دست مى دهد و در نتیجه به راحتى آزادى اجتماعی خود را نیز تحت غلبه عوامل بیرونى ـ مثل استبداد ـ از دست مى دهد.
امام علی(علیه السلام) افرادى را که آزادى درونى خود را از دست داده و اسیر هواهاى نفسانى شده‏اند به کسانى تشبیه کرده که خانه‏اى متزلزل دارند که همواره و هر لحظه درخطر انهدام است، این افراد داراى شخصیت ناپایدار و سستى هستند که هر لحظه به هر سو که نفسشان آنها را بکشاند، مى روند و از خود هیچ اراده‏اى ندارند.
والدین در مقابل حقوق فرزندان مکلف هستند و وظیفه دارند که این حقوق را رعایت و اجرا کنند. عکس این مسأله نیز وجود دارد. پدر و مادر نیز بر فرزندان حقى دارند که فرزندان مکلف به رعایت آن حقوق اند. پس حق و تکلیف دو مقوله جدا ناشدنى از یکدیگرند.
به طور خلاصه می توان گفت که خداوند براى هر فردى از افراد بشر حقوقى قرار داده که یکى از آنها حق آزادى است و هیچ کس از این امر مستثنی نشده است. در مقابل، همه افراد نسبت به این حق، تکلیفی نیز دارند؛ هم نسبت به حق آزادى دیگران و هم نسبت به حق آزادى خویش و باید به این حق احترام بگذارند. البته شایان ذکر است که حق در برابر حق است، نمى شود انسان بر کسى حقى داشته باشد و در مقابل کسى بر او حقى نداشته باشد؛ همانطور که حضرت در خطبه خود چنین مى‌فرماید:
"پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعضی مردم بر برخی دیگر حقوقى واجب فرموده، و حقوقى را در حالات مختلف برابر گردانیده، و آنها را در مقابل بعضی دیگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى یابد مگر به ازاء بعض دیگر."(21)
با توجه به این خطبه چنین بر می آید که در باور حضرت امیر در صورتى بر انسان حقى واجب مى شود که در مقابل آن، فردى حقى براى او به جا آورده باشد و در غیر این صورت اگر انسان حقوق کسى را ادا کند که توجهى به حقوق دیگران ندارد، او خود را بنده آن شخص کرده چنانچه که حضرت مى فرماید: "هر که حق کسى را به جا آورد که او حقش را به جا نمى آورد او را بندگى کرده است."(22)
درست است که اسلام به ادای احترام اهمیت زیادى می‌دهد ولى حدودى نیز براى آن مشخص کرده است. از نظر اسلام اداى احترم به کسى که برای حقوق دیگران ارزشی قائل نیست، تنها بندگى کردن در برابر او است. پس کسى که آزادى دیگران را رعایت نمى کند، نباید انتظار داشته باشد که آزادى خودش رعایت شود؛ چرا که همه ما در برابر آزادى یکدیگر موظف و مکلف هستیم .
انواع آزادى
آزادى را مى‌توان به گونه‏هاى مختلف تقسیم کرد؛ اگر بخواهیم بر اساس تکالیف آزادی را تقسیم بندی کنیم می توان آن را به دو نوع بخش تقسیم کرد: آزادى معنوى و آزادى اجتماعی.
در ابتدا به بررسى آزادی‌هاى معنوى (درونی) مى‌پردازیم:
تفاوت مکتب انبیا و مکتب هاى بشرى در این است که پیغمبران علاوه بر آزادى اجتماعى، آزادى معنوى را نیز به مردم عطا کرده‏اند. آزادى معنوى مانند آزادى اجتماعى مقدس است و آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى میسر و عملى نیست؛ درد امروز جامعه بشرى این است که مى خواهد آزادى اجتماعى را تأمین کند ولى از آزادى معنوى غافل مانده است؛ چرا که آزادى معنوى را جز از طریق نبوت، دین، ایمان و کتاب هاى آسمانى نمى توان تأمین کرد.(23)
حضرت در نامه‏اى خطاب به امام حسن علیه‏السلام بیان می دارد که خداوند این حق را به انسان داده که آزاده باشد و آزادى حق مسلم اوست و انسان این اجازه را ندارد که این حق خدادادى را نادیده گرفته و بنده غیر خدا شود.
اکنون جای آن است که مشخص کنیم منظور از آزادى معنوى چیست؟ انسان موجودی مرکب و داراى قوا و غرایز گوناگون است، شهوت، غضب، حرص، طمع، جاه‏طلبى و افزون‏ خواهی و قواى دیگر در او گرد آمده است، ولی در مقابل از عقل، فطرت و وجدان برخوردار است و می تواند در بند صفات ناپسند و مذموم گرفتار آید و یا می تواند با بهره گیری از ویژگی های گروه دوم از این بندها برهد. همان‏طور که انسان از نظر اجتماعى آزاد است و زیر بار ذلت و بردگى فردی چون خود نمى رود و آزادى عمل و فکر خود را حفظ مى کند، مى تواند در اخلاق و معنویت هم آزاد باشد؛ این آزادى همان است که در دین از آن به "تزکیه نفس" و"تقوا" تعبیر شده است. آیا ممکن است بشر آزادى اجتماعى داشته باشد، ولى آزادى معنوى نداشته باشد؟ یعنى آیا ممکن است بشر اسیر شهوت، خشم، حرص و آز خویش باشد و در عین حال آزادى دیگران را محترم بشمارد؟( 24) "منشا فتنه و فسادها پیروى از خواهش هاى نفس است..."(25)
تاکید بر این نکته که حضرت پیروى از خواهش هاى نفسانى را منشا تمام فسادها می داند، اهمیت موضوع را نشان مى دهد. کسى که گرفتار حرص، طمع و آرزوهاى خویش باشد، همیشه به دنبال مال و متاع دنیوى و مادى است و مدام در کوشش است که مال بیشتری گرد آورد . برای خواستن او هیچ حد و مرزى نیست. چنین کسی برای دستیابی به خواسته نفسانی خود در دام دیگر مفاسد نیز گرفتار می‌آید. حضرت امیر (علیه السلام) را می توان آزادمرد واقعی و مصداق کسانى دانست که به آزادى درونى دست یافته‏اند، از این رو می توان از کلمات گهربار ایشان درس های اخلاقی بسیاری برگرفت.  پیام هاى اخلاقى نهج البلاغه که ما را به ترک تعلقات دنیوى سفارش مى کند، بسیار زیاد است که ما به ذکر چند نمونه از آنها اکتفا مى کنیم.
حضرت على علیه‏السلام مى فرماید:
" آیا قناعت مى کنم که به من بگویند زمامدار و سردار مومنان؟..."(26)
حضرت ارزش وجودى خود را بالاتر از این مى داند که با رسیدن به مقام حکومت قانع شود. حضرت امیر، اسیر جاه و مقام نبود که با رسیدن به آن خوشحال و راضی و آسوده شود.
و یا مى فرماید: "و چگونه برای خاطر نفسی که با شتاب به کهنگى و پوسیدگى باز مى گردد و بودنش در زیر خاک به طول مى انجامد به کسى ستم روا دارم..."(27)
على از نفس و روح خویش حساب مى کشد و تنها در محراب عبادت دست به محاسن شریفش مى‌گیرد و مى گوید: "اى زرد و سفید، اى طلا و نقره دنیا! ای دنیا! کسی غیر از على را فریب ده، من تو را سه طلاقه کرده‏ام."(28)
حضرت على علیه‏السلام در خطبه‏اى دیگر مى فرماید: "اگر آن جمعیت بسیار حاضر نمى شدند و یارى نمى دادند که حجت تمام شود و نبود عهدى که خدا‏ی تعالى از علما و دانایان گرفته تا راضى نشوند بر سیرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، حتماً ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن می‌انداختم..."
"کسى (که) واقعا ـ نه از روى نفاق و دورویی‏ ـ براى حقوق و آزادى مردم، احترام قائل است که در دل و ضمیرش یک نداى آسمانى است که او را دعوت مى کند. آن وقت شما مى بینید که یک همچون کسى که آن تقوا را دارد، آن معنویت را دارد، آن خدا ترسى را دارد وقتى که حاکم بر مردم مى شود و مردم محکوم او هستند، چیزى را که برایش مهم است، همین حاکمیت است. این را مى گویند یک آزادمرد، کسى که آزادى معنوى دارد و نداى قرآن را پذیرفته است و بر ماست که مصداق "الاّ نعبد الاّ الله" باشیم و جز خدا هیچ چیزى را، هیچ کسى را و هیچ قدرت و نیرویى را پرستش نکنیم، نه انسانى را، نه سنگى را، نه آسمان را و نه زمین را، نه هواى نفس و خشم و شهوت و حرص و آز را، فقط خدا را بپرستیم، آن وقت او مى تواند آزادى معنوى بدهد."(29)
بعد از بررسى آزادى معنوى به بحث در مورد آزادى اجتماعى مى پردازیم.
انسان به دو فضای بیرونی و درونی و در فضاى بیرونی به زندگى اجتماعى نیازمند است، و لازمه فضاى اجتماعى آن است که زمینه را برای رشد و تکامل مساعد سازد. قرآن کریم با منطق روشن و واضح، لزوم آزادى اجتماعى را بیان کرده است: قل یا أهل الکتاب تعالوا... و لا یتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون ‏الله... ؛ " بگو اى اهل کتاب بیایید... و بعضى از ما بعض دیگر را خدایانى جز خدا قرار ندهیم..." (30)
در قرآن مجید یکى از اهداف انبیا، ارمغان آوردن آزادى اجتماعى براى بشر است؛ یعنى ایشان افراد را از اسارت و بندگى و بردگى یکدیگر نجات مى دادند. حضرت على علیه‏السلام درباره قوم موسى مى‌فرماید: " اتّخذتهم الفراعنه عبیدا "(31)
آزادى اجتماعى از نظر اسلام فوق العاده محترم است و به عنوان بهترین شاهد برای این مطلب می‌توان از دوره خلافت حضرت على علیه‏السلام نام برد.
در دوره امامت آن حضرت انواع آزادی هاى اجتماعى به صورت آزادى احزاب و اقلیت هاى دینی رخ نمود. احزاب مختلف در دستگاه خلافت ایشان داراى آزادی هاى مشروع و مورد نیاز خود بودند، حضرت على علیه‏السلام به بهانه بیعت نکردن آنان و یا به بهانه تمرّد خوارج از اطاعت ایشان و یا به سبب این که خوارج به ایشان توهین کردند و حضرت را به خروج از دین متهم کردند، حقوق و سهم بیت‏المال آنها را قطع و امنیت جانى یا مالى ایشان را سلب نکردند، حضرت على علیه‏السلام فقط در مورد دست‏اندازى آنها به حقوق مالى، جانى یا امنیتى مسلمانان در برابر آنها مى ایستادند و با آنها به جنگ مى‌پرداختند، و همواره در ابتداى جنگ، زبان به نصیحت، موعظه و مذاکره می گشودند و هرگز آغازگر جنگ نبودند و سخت از آن پرهیز داشتند.
حضرت امیر درباره رفتار عبدالله بن عباس با خوارج چنین می فرماید: " با آنان به سنّت احتجاج کن و دلیل آور، زیرا آنها هرگز از استدلال به سنّت گریزگاهى نمى یابند."(32)
تمام سفارش هاى حضرت در باره دستیابی به آزادی هاى معنوى موید این مطلب است که ما نسبت به این حق در وجود خودمان مسئول هستیم و نباید بگذاریم با اسارت در بند هواهاى نفسانى، آزادى درونى خود را از دست بدهیم. حضرت در یکى از خطبه‏هاى خود چنین مى فرماید: "ترسناکترین چیزى که بر شما از آن بیم دارم، متابعت هواى نفس و طولانی شدن آرزو است... ."
حضرت اصحاب خود را دعوت مى کند، که با مخالفان با حجّت و اقامه دلیل و برهان برخورد کنند، نه با جنگ و خونریزی. در مورد عایشه بعد از جنگ جمل اینطور مى فرماید: "و بعد از این هم حرمت و بزرگى پیش از این براى او باقى است."(33)
امام علیه‏السلام به کارگزاران خود درباره رفتار با مردم مشرک چنین مى فرماید: " کشاورزان شهرى که تو در آن حکمفرما هستى از درشتى و سخت دلى و خوار داشتن و ستمگرى تو شکایت کرده‏اند و من اندیشیدم، آنان را شایسته نزدیک شدن تو ندیدم، به جهت آن که مشرک هستند؛ و نه در خور دور شدن و ستم کردن به جهت آن که (با مسلمانان) پیمان بسته‏اند. پس با ایشان مهربانى آمیخته با سختى را شعار قرار ده و با آنها بین سخت دلى و مهربانى رفتار کن."(34)
حضرت در این نامه به طور کامل طرز رفتار را با غیر مسلمانانی که در جامعه اسلامى زندگى مى کنند، بیان کرده و دستور داده است که کارگزاران حقوق آنها را محترم بدارند و با آنها به مهربانى رفتار کنند. و در عین حال باید مراقب آنها باشند تا مبادا قصد ضربه زدن به جامعه اسلامى را داشته باشند. یعنى در عین این که آزاد هستند، باید مراقبشان بود.
امیرالمؤمنین با خوارج با منتهاى آزادى و دموکراسى رفتار کرد. او خلیفه بود و آنها مردم تحت امرش بودند و هرگونه عمل سیاسى برایش مقدور بود اما او زندانی شان نکرد، شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنها را از بیت‏المال قطع نکرد، و به آنها نیز همچون سایرین نگریست. این مطلب در تاریخ زندگى على علیه‏السلام عجیب نیست. اما آنچه که در دنیا بى نظیر است آن که آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و با حضرت على علیه‏السلام و اصحابشان به صحبت و گفتگو مى نشستند. طرفین استدلال مى کردند و به استدلال یکدیگر جواب مى گفتند. شاید این مقدار آزادى‏ بی‌سابقه باشد، که حکومتى با مخالفان خود تا این درجه، با دموکراسى رفتار کرده باشد.
گاهی خوارج به مسجد مى آمدند و در سخنرانى و خطابه على علیه‏السلام اشکال ایجاد مى کردند.
روزى امیرالمؤمنین علیه‏السلام بر منبر بود. مردى آمد و سؤالى کرد. على علیه‏السلام فى البداهه پاسخ گفت. یکى از خارجی ها از بین مردم فریاد زد: "خدا بکشد او را، چقدر دانشمند است." دیگران خواستند متعرضش شوند. امام على علیه‏السلام فرمود: رهایش کنید، او تنها به من دشنام داد.(35)
موارد بسیارى زیادى در نهج‏البلاغه وجود دارد که مؤید این مطلب است که احزاب مختلف در جامعه اسلامى داراى آزادى مشروع و معقول بوده‏اند که ما به ذکر همین چند نمونه اکتفا مى کنیم.
پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعضی مردم بر برخی دیگر حقوقى واجب فرموده، و حقوقى را در حالات مختلف برابر گردانیده، و آنها را در مقابل بعضی دیگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى یابد مگر به ازاء بعض دیگر.
براى تأیید این سخنان از کلام حضرت امام خمینى رحمه‏الله به عنوان کسى که ادامه دهنده راه آن حضرت بود، استفاده مى کنیم. امام در مورد آزادى احزاب مختلف به مجلس شوراى اسلامى اینطور مى فرماید: "مجلس جمهورى اسلامى همان سان که در خدمت مسلمانان است، و براى رفاه آنان فعالیت مى کند، براى رفاه و آسایش اقلیت هاى مذهبى که در اسلام احترام خاصى دارند و از قشرهاى محترم کشور هستند، اقدام و فعالیت مى نماید. و اساسا آنان با مسلمانان در صف واحد و براى کشور خدمت مى کنند و در صف واحد از تمام ارزش ها برخوردار باشند."(36)
نمونه دیگر از انواع آزادی هاى اجتماعى "آزادى بیان" است که همواره مورد توجه امیرالمؤمنین على علیه‏السلام بوده است. ایشان در نامه معروفشان به مالک اشتر چنین مى فرماید:
" پاره‏اى از وقت خود را براى نیازمندان قرار بده که در آن وقت خویشتن را براى ایشان آماده ساخته در مجلس عمومى بنشین پس براى خدایى که تو را آفریده، فروتنى کن، و لشکریان و دربانان از نگهبانان و پاسداران خود را باز دار، تا سخنران ایشان بی لکنت و گرفتگى زبان و بی ترس و نگرانى سخن گوید، که من از رسول خدا بارها شنیدم که مى فرمود: هرگز در امتى که حق ناتوان، بی لکنت و ترس و نگرانى از توانا گرفته نشود، پاک و آراسته نخواهد شد."(37)
در جایى دیگر حضرت از مردم مى خواهد که خیلى راحت و بدون هیچ ترس و هراسى با او سخن بگویند: "با من سخنانى که با گردنکشان گفته مى شود نگویید و آنچه را از مردم خشمگین پنهان کرده‌اید از من پنهان نکنید... ."(38)
امام خمینى رحمه‏الله در این باره چنین مى فرماید: "در جامعه اسلامى همه آزاد هستند تا نظرات خود را بیان کنند و حاکم جامعه اسلامى و زمامداران آن موظفند که به آنها گوش دهند اما این که مى گویند مردم آزادند تا نظرات خود را بیان کنند به این معنى نیست که هر چه مى خواهند بر ضد اسلام و کیان کشور اسلامى بگویند، بلکه آزادند تا حرف حق را بزنند."
در جایى دیگر حضرت امام در این باره اینطور مى فرماید: "آزادى بله، توطئه نه، آزادى بیان هست، هر که هر چه مى خواهد بگوید. اسلام از اول قدرت داشته است بر ردّ همه حرف ها و بر ردّ همه اکاذیب آن، قدرت باقى است، برهان ما باقى است، ما برهان داریم، ما حجت داریم ما از گفته‏هاى مردم نمى‌ترسیم، هر که هر چه دارد بگوید لکن توطئه را نمى پذیریم. خیانت به ملّت را نخواهیم پذیرفت، چنانچه نپذیرفتیم."(39)
"اصولاً آزادى، براى آن نیست که آدمیان سخنانشان را بگویند تا دلخور نشوند، براى آن است که همه محتاج یکدیگرند و باید براى روشن شدن حق و زدودن باطل، به یکدیگر مدد برسانند، تیرگى نخستین، مقدمه روشنایى واپسین است. به علاوه نگاه تاریخى به ما مى گوید در آنجایى هم که مسأله امروز روشن تر شده است، براى آن است که از سابقه آزادى برخوردار بوده است، یعنى افکار از همین مجرا و از همین جاده عبور کرده‏اند و پس از اینکه تلاطم ها را پشت سر گذاشتند، اکنون به آبهاى آرام رسیده‏اند."(40)
حضرت علی علیه السلام مى فرماید: "و چگونه برای خاطر نفسی که با شتاب به کهنگى و پوسیدگى باز مى گردد و بودنش در زیر خاک به طول مى انجامد به کسى ستم روا دارم..."
یکى دیگر از مصادیق آزادى اجتماعى، "آزادى عقیده" است. اسلام عقیده‏اى را که بر مبناى تفکر باشد مى پذیرد. آزادى این عقیده، آزادى فکر است. اما عقایدى را که بر مبناى وراثت و تقلید و از روى جهالت به خاطر فکر نکردن و تسلیم شدن در مقابل عوامل ضد فکر در انسان پیدا شده است، هرگز به نام آزادى عقیده نمى پذیرد."(41)
یکى از صفحات بسیار درخشان تاریخ اسلام همین مسأله آزادى عقیده است. اگر کتب مختلف تاریخى را مطالعه کنیم، نمونه‏هاى بسیارى از جنایات مسیحیان و یهودیان را براى تحمیل عقیده مى بینیم. در نتیجه بررسى که در جلد دوم کتاب "محمد خاتم پیامبران" آمده، دو عامل اساسى براى پیدایش و گسترش تمدن اسلامى ذکر شده است که یکى از آنها تشویق بسیار اسلام نسبت به تعلیم، تعلم و تفکر است و علّت دوم احترامى است که اسلام نسبت به عقاید ملّت ها نشان مى دهد. (42)
در این زمینه نمونه‏هاى بسیارى وجود دارد که طرز برخورد حضرت امیر را با عقاید مخالف اسلام بیان مى کند.
روزی حضرت در حال ایراد خطبه بودند، که شخصى با جسارت‏ برخاست و خطاب به حضرت گفت: أیها المدّعى مالا تعلم و المقلّد ما لا یفهم و أما السّائل فاجب. حضرت هنگامى که به چهره آن مرد نگریستند، متوجه شدند که  کتابى بر گردن آویخته و به عرب هاى یهودى شباهت دارد. یاران حضرت با ناراحتى بپاخاستند تا دورش کنند. ولى حضرت فرمود: انّ الطّیش لا یقوم به حجج الله و لا تظهر به براهین الله. این شخص سؤال دارد از من جواب مى خواهد، شما خشم گرفتید. با عصبانیت دین خدا قائم نمى شود، و بعد به آن مرد رو کرد و فرمود: إسأل بکلّ لسانک و ما فى جوانحک؛ "بپرس با تمام زبانت" (یعنى هر چه مى خواهد دل تنگت بگو). همین یک جمله آن مرد را نرم کرد و سپس شروع به پرسیدن کرد و همین قدر بیان شده است که در آخر کار آن شخص گفت: أشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله. 
در زمان خلافت شیخین، حضرت به مسجد مى رفتند و علت این کار را حفظ اسلام و پاسخ به سؤالات افرادى که از اطراف مى آمدند، بیان مى کردند و یا یاران خود مانند سلمان و ابوذر را به بلاد مختلف مى‌فرستادند تا به سؤالات مردم پاسخ دهند.
البته این نکته را باید ذکر کرد از آزادى ابراز عقیده، زمانى مى توان سخن گفت که اصولاً "عقیده‏اى" وجود داشته باشد و بتوان در مورد آن بحث کرد، اما اهانت کردن، ابراز عقیده نیست، بلکه یکى از انواع جرم است.
از دیگر موارد آزادى اجتماعى، آزاد بودن مردم در انتخاب حاکم و زمامدار حکومت است که بارها در نهج‏البلاغه به آن اشاره شده است.این موضوع تا آنپایه دارای اهمیت است که حضرت امیر مشروعیت حکومت خود را در آزاد بودن مردم و رأى دادن آنان مى دانند.
حضرت در یکى از خطبه‏هاى خود چنین مى فرماید: "پس از قتل عثمان براى بیعت به من روى آوردید، مانند روى آوردن کودک به مادرش. پى در پى مى گفتید: آمده‏ایم بیعت کنیم. دست خود را به هم نهادم شما باز کردید، آن را عقب بردم شما به سوى خود کشیدید..."(43)
حضرت اصحاب خود را دعوت مى کند، که با مخالفان با حجّت و اقامه دلیل و برهان برخورد کنند، نه با جنگ و خونریزی. در مورد عایشه بعد از جنگ جمل اینطور مى فرماید: "و بعد از این هم حرمت و بزرگى پیش از این براى او باقى است."
و یا در نامه دیگر خود مى فرماید: "و مردم بدون اکراه و اجبار از روى میل و اختیار با من بیعت کردند."(44)
در حالى که اگر نحوه روى کار آمدن خلفاى دیگر را بررسى کنیم مشاهده مى کنیم در انتخاب هیچ کدام از آنها راى و نظر مردم دخالتى نداشته است. یکى از آن سه خلیفه به وسیله شوراى شش نفره انتخاب شد و دیگرى نیز توسط خلیفه قبلى به روى کار آمد. در بسیارى از فرمایشات حضرت امیر می توان دید که آن حضرت مشروعیت حاکمان را به حضور حاضران دانسته اند. امام خمینی نیز در این باره مى فرماید: "باید مردم را براى انتخابات آزاد گذاریم و نباید کارى کنیم که فردى بر مردم تحمیل شود. بحمدالله مردم ما داراى رشد دینى ـ سیاسى مطلوبى مى باشند و خود افراد متدین و درد مستضعفان چشیده، و آگاه به مسائل دینى ـ سیاسى و همگام با محرومان را انتخاب خواهند کرد."(45)
از نظر اسلام آزادى‌ای درونی و بیرونی، معنوی و اجتماعی لازم و ملزوم یکدیگرند و انسان کامل، انسانى است که هم از قید و بندهاى درونى و هم از قید و بندهاى بیرونى آزاد باشد. از نظر اسلام آنچه اهمیت دارد این است که خود مردم با میل و رغبت مبادرت به انجام کارى کنند نه آن که با زور و اجبار آنها را به انجام عملى وادار سازیم. بی گمان رستگاری آنگاه ستوده و پسندیده است که با اراده و اختیار و در کمال آزادی به دست آید، نه با اجبار و زور و تهدید. نهج البلاغه حضرت امیر را می توان دایره المعارفی از اخلاقیات اسلام ناب دانست،حضرتحتیدر مورد چگونگى راه رفتن امرا نیز به آنان توصیه مى‌کنند و مى گویند: "طورى راه بروید که در مردم ایجاد ترس نکنید."


                                           منبع

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی 8 مهر 1391 ساعت 12:56 ب.ظ http://mahdiaalipoor1.mihanblog.com/

ای کاش دلم پنجره ای دیگرداشت/ای کاش خدافقط شقایق می کاشت/ای کاش یکی می امد وغم ها را/ازقلب اهالی زمین برمیداشته.
سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری عالیه ادامه بده به امیدموفقیت بیشتراگه وقت کردی سری هم به وبلاگ من بزن واگرخوشت اومد وباتبادل لینک موافق بودی من رابا عنوان فریادغم لینک کن ودرنظرات بهم بگو که باچه عنوانی لینکت کنم.لطفا مارا بایک نظر خوشحال کنید.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد